معنی توبره و انبان

حل جدول

توبره و انبان

همیان


توبره

انبان

کیسه

چنته

جوال

کیسه بزرگ


توبره و جوال

انبان

تعبیر خواب

توبره

توبره در خواب خیر و برکت و منفعت است، خاصه که نو بود. اگر بیننده توبره داشت یاکسی به وی داد، دلیل که از کسی خیر و منفعت بدو رسد. اگر بیند توبره های زیاد او ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. - محمد بن سیرین

لغت نامه دهخدا

توبره

توبره. [رَ / رِ] (اِ) بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مِخْلاه گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده. (از آنندراج). معروف است. (شرفنامه ٔ منیری). کیسه و خریطه ٔ شکارچی و کیسه ٔ بندداری که بر سر اسب و استر و خر زنند مانند توبره ٔ کاه خوری و توبره ٔ جوخوری. (ناظم الاطباء). مخلاه. (دهار) (نصاب). علیقه. (نصاب). پلاس آخُر. کیسه ای که کاه یا جز آن در آن کنند و خوردن را بر ستور آویزند. کیسه ٔ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا): کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه ٔ تفسیر طبری از یادداشت ایضاً).
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک (از یادداشت ایضاً).
آلت کفش دوزان از توبره بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
من زرق او خریدم و خوردم بروی او
زاد عزیز خویش و تهی کرده توبره.
ناصرخسرو.
کی ریزم آبروی چو تو بی خرد
بر طَمْع آنکه توبره پرنان کنم ؟
ناصرخسرو.
و در هر فرسخی صدهزار سوار را بازمی گردانید تا تنها ماند. به غاری درشد و توبره ٔ اسب در گردن انداخت. (قصص الانبیاء).و من از آن سنگهایم که بر اصحاب... باریدم هر دو رابرداشت و در توبره نهاد. (قصص الانبیاء).
توبه تباه کردم و گفتم مرا بده
یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره.
سوزنی.
ازبهر مرکب تو که نعلش سزد هلال
شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره.
ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری).
تاج توافسوس که از سر به است
جل ز سگ و توبره از خر به است.
نظامی.
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه را که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پُر جو بر گردن آویز و... بیرون شو. (تذکره الاولیاء عطار).
فریاد از این خران که ندارد به نزدشان
صد کیسه شعر، رونق یک توبره شعیر.
کمال اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری).
وآنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال.
کمال اسماعیل.
- توبره ٔ ابزار، توبره ای که افزارهای خود چون ماله و تیشه و شاقول و تراز و ریسمان کار خود را بنایان، و اره و رنده و مانند آن را نجاران در آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- توبره ٔ شبان (شتربان)، صفن. صفنه. که زاد و اسباب خود در وی نهند.
- توبره ٔ شکارچی، مقنب. که صیاد صید در وی اندازد.
- توبره کش، آنکه توبره حمل کند: قاطر پیشاهنگ آخرش توبره کش میشود.
- توبره ٔ گدایی، کیسه ٔ گدائی که در آن هر چیز یافت شود.
رجوع به تُبْره شود.


انبان

انبان. [اَم ْ] (اِ) ظرف چرمی که در آن زاد نگه دارند. توشه دان. (آنندراج). جراب. (دهار) (منتهی الارب). علق. جشیر. خرص. قشع. (منتهی الارب). خریطه که در او هرچه باشد بدارند. (مؤید الفضلاء). زنبیل فقیران که از چرم میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کیسه ای از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند برآورند. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مشکیزه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوست بزغاله ٔ خشک کرده که درویشان در میان بندند و ذخیره در او بدارند. (شرفنامه ٔ منیری) (غیاث اللغات):
همی بود شاپور با باژ و ساو
فرستاد قیصر ده انبان گاو
پراز زرّ و دینارها قیصری
فزوده بر او چیزها برسری.
فردوسی.
بمال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی
که روزی آهوان بودند پر از آرد انبانها.
ناصرخسرو.
بدین نان ریزه ها منگر که شب دارد بدین سفره
که از دریوزه ٔ عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
کرد از آن برگها دو انبار پر
تعبیه در میان بار شتر.
نظامی.
دیریست که این دو مرغ گستاخ
انبان تو می کنندسوراخ.
نظامی.
باده در چنگ و بنگ در انبان
گر نه دیوانه ای مشو جنبان.
اوحدی.
بعد از آن گفتش که ای سالار حر
چیست اندر دست این انبار پر؟
مولوی.
خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خورد انبان خود بالذت تر. (گلستان). و انبان حیله و تزویر لبریز. (مجالس سعدی).
کای فرومایه این چه دندانست
چند خایی لبش ؟ نه انبانست.
سعدی.
مرائی که چندین ورع می نمود
چو دیدند هیچش در انبان نبود.
(بوستان).
سینه ٔ خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پراستخوان.
بهائی.
چو برهان سخن دانی سخن گفتن بود الحق
از انبان در میان چیزی چرا نارد که آن دارد.
منیری (ازشرفنامه).
مسافر که نانش در انبان بود
برو راه دشوار آسان بود.
هاتفی (از شعوری ج 1 ورق 123 الف).
گر آب ناشتا خورد از نیستی ّ خضر
زانبان کهنه ناورد این سفله نان برون.
مسیح کاشی (از آنندراج).
کِفْت، انبان استوار که چیزی را ضایع نکند. انبان ستبر؛ اندرانی. قَرَع، انبان کوچک یا انبان فراخ شکم که در آن طعام می نهند. هَیْل، فروریختن آرد را در انبان بی وزن و کیل. (از منتهی الارب).
- از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن. (از فرهنگ فارسی معین).
- باد در انبان داشتن، انبان خالی داشتن. چیزی در انبان نداشتن:
گر بیاد تو دهم خرمن خود بر باد
نبود فردا جز باد در انبانم.
ناصرخسرو.
- دست در انبان داشتن، کنایه از چیزی در سفره داشتن.از مال بهره ای داشتن:
چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن
بوهریره وار باید باری اندر اصل و فرع
گه دل اندر دین و گه دستی در انبان داشتن.
سنایی.
و رجوع به انبان ابوهریره (در امثال) شود.
- سر انبان گشودن، باز کردن سر انبان:
گر گشاید دل سر انبان راز
جان بسوی عرش سازد ترکتاز.
مولوی.
- گربه در انبان، بیچاره. محصور:
گربه در انبانم اندر دست عشق
یک دمی بالا و یک دم پست عشق.
مولوی.
- گربه در انبان داشتن، کنایه از مکر کردن و حیله ورزیدن باشد. (برهان قاطع). گربه در انبان داشتن و کردن و فروشدن و در بغل داشتن، کنایه از مکر و حیله کردن. (از آنندراج، ذیل گربه...):
شد آن که دشمن توداشت گربه در انبان
کنون که هست که با سگ فروشود بجوال ؟
انوری.
بعهد او که دایم باد عهدش
کمینه ثروت آمال مال است
طمع کی گربه در انبان فروشد
چو بخل امروز با سگ در جوال است ؟
انوری.
با این همه نگشتی هرگز فریفته
چون دیگران بگربه در انبان روزگار.
انوری.
نمیرد موش بر زخم پلنگش تا چرا زین سان
بود با شیرمردان گربه ٔ حیلت در انبانش.
خاقانی.
و رجوع به گربه و کنایات و ترکیبات آن شود.
- نان در انبان کسی گذاشتن یا (نهادن)، او را تهیه ٔ اسباب سفر و تکلیف غربت کردن. (آنندراج). از خانه بیرون کردن. راندن. (امثال و حکم مؤلف ج 4 ص 1791):
چون نکردم قضا در انبانش
نرم بنهاد نان در انبانم.
روحی ولوالجی.
نان در انبانم منه شرمی بدار
بس بود این کآبرویم برده ای.
اثیر اخسیکتی.
نشستم تا همی خوانم نهادی
روم چون نان در انبانم نهادی.
نظامی.
- نان در انبان یافتن، موجود یافتن اسباب معاش. (آنندراج):
میهمان ربع مسکون را بروی عدل تو
فتنه را پنجاه ساله نان در انبان یافته.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری).
با وجود معجز کلکت که آب ملک ازوست
امت موسی عصا را نان در انبان یافته.
رضی الدین نیشابوری.
- نای انبان، رجوع به همین کلمه شود.
- امثال:
موش با انبان نمی کاود انبان با موش می کاود. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
انبان ابوهریره، آمیغی از هر چیز. (امثال و حکم مؤلف ج 3ص 1405). کنایه از چیزی که هر چیزی در آن یافته شود:ز بهر نان غم انبان بوهریره شدی. (فلکی شیروانی). بعد از این دست در زیر حصیر کن که آنرا انبان ابوهریره گردانم که هر چه خواهی بیابی. (از عناوین مثنوی).
مثل انبان ملاقطب، گویا مراد از انبان ملاقطب کتاب درهالتاج قطب الدین شیرازی باشد. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405).
مثل انبان ملاقطب که همه چیز در آن یافت شود. (یادداشت مؤلف).
|| پوست دباغت داده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پوست بز نرم و اعلا. (ناظم الاطباء):
بر همه عالم همی تابد سهیل
جایی انبان می کند جایی ادیم.
سعدی (گلستان چ فروغی ص 159).
- امثال:
ارزان خری انبان خری. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
|| کنایه از آدمی فربه و بیکاره و شکم خواره. (خاتمه ٔفرهنگ انجمن آرا پیرایش اول). || شکم. بطن. (فرهنگ فارسی معین). || کیسه ای که از پوست یا قماشهای زبر و خشن سازند و بر دوش اندازند و توشه و زاد سفر در آن گذارند. (از قاموس کتاب مقدس).


تنگ و توبره

تنگ و توبره. [ت َ گ ُ رَ / رِ] (اِ مرکب، از اتباع) مجموع لوازم ستوری. لوازم اسب و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

توبره

کیسۀ بزرگ،
کیسه‌ای که شکارچی یا مسافر ابزار کار یا توشۀ خود را در آن می‌گذارد،
کیسۀ بنددار که در آن کاه و جو می‌ریزند و به سر اسب یا الاغ می‌بندند،

فرهنگ معین

توبره

کیسه ای که مسافران و شکارچیان ابزار کار و خوراک خود را در آن گذارند، کیسه ای بنددار که در آن کاه و جو ریزند و به گردن چارپایان بندند تا از آن بخورند. [خوانش: (رِ) (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

توبره

کیسه ای که کاه یا جز آن در آن گذارند و بر ستور آویزند

مترادف و متضاد زبان فارسی

توبره

خرجین، کیسه بزرگ

معادل ابجد

توبره و انبان

723

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری